دقيقه ها - ساعتها - روزها

ساخت وبلاگ
خنک استفن کوئل روشن است و خنک استحالا6 سال است در این اتاق هستمپشت این میز و با این کامپیوتر و...یک نفر دیگر روبرویم بود ش ی ری ن و الان ی اس ی است...حداقل 4 بار به شدت در این اتاق عصبانی شده امخیلی خندیده امو کار کرده ام در حالی که همه اش فکر کرده ام کار مفید نیست و در عین حال شاید از خیلی کارهای پرادعای خیلی های دیگر مفیدتر بوده، نه؟؟؟چه روزهایی...روزهای عجیب و سخت زیاد داشته ام سر کار ولی انگار بزرگ شدن حقیقی ام در اداره در ا م ور آ و پ رخ داد.خانم ع دل ب ند دیوانه بود ولی نوچه پرور نبود و راستش شاید س ع ید طاه ری هم که اینقدر زمان هایی ازش متنفر بودمعجیب استچه نکاتی به ذهن میاید مدتها بعد وقایعیک جورهایی وقتش است که بروممهم نیست خود رفتن محقق بشودهمان خواستن رفتن _ بدون کینه_ و بدون درماندگی هم مهم است.الان حس می کنم قوی هستمقوی تر از همیشهمی دانی چرا؟چون کمتر از همه وقتهای دیگر در زندگی برایم مهم است که بقیه چه فکری در مورد می کنند. دقت کردی؟نگفتم اصلاًکفتم کمتر از وقتهای دیگر و احتمالاً در سال های آینده کمتر هم بشود.برخی انسانهای پیشرفته از خیلی سنهای کمتر اینطوریند و خیلی هم بیشتر از الان مندلم می خواهد یک کار جدی داشته باشم که احساس کنم مفید است و بگذارم پشتش و دبرو که رفتی...خداییش البته یکی از مفیدترین کارها ورزش است... دقيقه ها - ساعتها - روزها...
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 36 تاريخ : يکشنبه 29 مرداد 1402 ساعت: 14:24

سلامچه عنوانی؟ واقعن همین است. روزهای زندگی...چه هستم؟ چه می خواهم؟ چراااا این همه اه م ا ل کاری؟؟؟چرا اینقدر احساس ناتوانی در انجام سادددده ترین امور زندگی؟و کنارت در این اوضاع اصلاً نه خ و اه ر ش و ه ر، که دخ تر ع م ویی داشته باشی؛ چنین!که فقط خودش برایش مهم است و مشکل ایجاد کند و این همه عزت نفس و زندگی تو برایش بی اهمیت باشد...البته یک سری ها هم فامیلهایی دارند که دیگر انقدر بهشان ع زت ن ف س می تپانند که می شود جمعش کرد... البته ع ز ت نف س نه،‌اع ت ماد به نفس خرکی!س ا ع ت کار شده 6!پایان ک ار شده یه ر ب به 3 ولی ظاه راً عشقشان بکشد تا ه ر وقت...حق و ح قوق و ا ع ت راض و ا ن صاف؟؟؟به برکت ب و پ رو پ یون و گاهی ف لو کس یت ی ن ،‌خیلی وقتها احساسات ز ام بی گونه ای دارم. مثل همین الان...چ ش م ان داز؟نه. حس نمی کنم دارم.ام ید؟نه متاسفانه.البته شاید هم دارم . باز دارم الکی ن ق می زنم. نمی دانم... دقيقه ها - ساعتها - روزها...
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:32

بعد ازهمه سختی ها و انتظارها ...حالا شاید کم کم دارد محقق می شود تغییر...ولی در ین حال کلی هم تغییرات نامطلوب دارد...بزرگ شده ام ولی خسته تر هم هستم و ناامیدتر. البته خیلی بهتر یاد گرفته ام با نا امیدی کنار بیایمدر ناامیدی بس ی امی د اس ت...حرفهای پسرکم ....آه از حرفهای پسرکم ...امید که حسرتهای من را تجربه نکند و اوضاعش در زندگی بهتر ازمن شود...ن دا فکر کنم تا حالا سه بار اروپ ا را از اول تا آخر دوره کرده...ش م ی م از وقتی رفت این جا دیگر نتوانست پایش را بی رون بگذارد...د ک ت ر... ا ر تو پد... چقدر حال می کردم با این واژه ها...هعی زن دگیو از همه جالب تر پس زده شدن!!!از طرف کی؟؟؟؟بله! همان ار و پا گشتهینی این دیگر نامحتمل به نظرم می آمد...و به هر حال دقیقه ها - ساعتها و روزها می گذرند...ضمناً امروز 22 سال است...و متلک ها بابت عدم تغییر و ...و عدم توجه به تاولهای کف پا...چققدر همه چیز غیر قطعی است!به امید حال خوب برای خودم که بتوانم در خوبی حال عزیزانم و دنیا هم مؤثر باشم دقيقه ها - ساعتها - روزها...
ما را در سایت دقيقه ها - ساعتها - روزها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : tarlan2010o بازدید : 38 تاريخ : يکشنبه 1 مرداد 1402 ساعت: 20:32